۞ وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ (53) من هرگز نفس خود را تبرئه نمی کنم ، بی شک نفس (اماره ،انسان) پیوسته به بدی فرمان می دهد ، مگر آنچه پروردگام رحم کند، بی گمان پروردگارم آمرزنده ی مهربان است». |
وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِيۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ (54) و پادشاه گفت :«او (= یوسف) را نزد من بیاورید ،(تا) او را مخصوص خود گردانم » پس چون(یوسف نزد او آمد و) با او صحبت کرد ، (پادشاه) گفت: «تو امروز نزد ما صاحب مقام والا (و) امین هستی ». |
قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ (55) (یوسف) گفت: «مرا بر(سر پرستی) خزائن زمین (مصر) قرار بده ، که من نگهدارنده ای آگاهم ». |
وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُۚ نُصِيبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ (56) و این گونه به یوسف در آن سرزمین تمکن (و قدرت ) دادیم ، از آن (سرزمین) هر جا که می خواست منزل می گرفت ، ما رحمت خود را به هرکس که بخواهیم می رسانیم ، و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کنیم . |
وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ (57) ویقیناً پاداش آخرت ، برای کسانی که ایمان آوردند وپرهیز گاری می کردند ، بهتر است . |
وَجَآءَ إِخۡوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ (58) و(چون سرزمین کنعان خشک سالی فرا گرفت) برادران یوسف (برای تهیه گندم به مصر) آمدند، پس بر او وارد شدند ، آنگاه او آنان را شناخت ، در حالی که آنها او را نشناختند. |
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِي بِأَخٖ لَّكُم مِّنۡ أَبِيكُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّيٓ أُوفِي ٱلۡكَيۡلَ وَأَنَا۠ خَيۡرُ ٱلۡمُنزِلِينَ (59) پس چون بارهایشان را آماده کرد ،(به آنان ) گفت:«آن برادری که از پدرتان دارید،(نوبت آینده) نزد من بیاورید ، آیا نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم ، و من بهترین میزبان هستم ؟ |
فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِي بِهِۦ فَلَا كَيۡلَ لَكُمۡ عِندِي وَلَا تَقۡرَبُونِ (60) پس اگر او را نزد من نیاوردید، نه پیمانه ای نزد من خواهید داشت ، و نه به من نزدیک شوید». |
قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ (61) گفتند :«ما در (باره ی) او با پدرش با اصرار گفتگو خواهیم کرد ، و مسلماً این کا را می کنیم ». |
وَقَالَ لِفِتۡيَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِي رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ (62) و(یوسف) به غلامانش گفت: «سرمایه شان را در بارهایشان بگذارید ، شاید هنگامی که به سوی خانواده ی خود ، باز گشتند ، آن را بشناسند، شاید باز آیند » . |
فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيهِمۡ قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡكَيۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَكۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ (63) پس چون به سوی پدرشان بازگشتند : «ای پدرما ! پیمانه (غله) از ما باز داشته شده است، پس برادرمان (بنیامین ) با ما بفرست تا سهمی (از غله) بگیریم ، و بی گمان ما نگهبان اوخواهیم بود». |
قَالَ هَلۡ ءَامَنُكُمۡ عَلَيۡهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمۡ عَلَىٰٓ أَخِيهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ (64) (یعقوب) گفت :«آیا شما را بر او امین دانم ، همانگونه که پیش از این نسبت به برادرش (یوسف) امین داشتم ، پس خداوند بهترین نگهبان است ، و او مهربانترین مهربانان است». |
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَيۡهِمۡۖ قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِيۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَيۡنَاۖ وَنَمِيرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ كَيۡلَ بَعِيرٖۖ ذَٰلِكَ كَيۡلٞ يَسِيرٞ (65) و چون بار خود را گشودند ، سرمایه شان یافتند که به آنها بازگردانده شده است . گفتند:«ای پدرما ! (ما دیگر) چه می خواهیم ؟ این سرمایه ماست که به ما باز گردانده شده است ،(پس او را با ما بفرست) و برای خانواده ی خود آذوقه می آوریم ، و برادرمان را حفظ می کنیم ، و یک بار شتر افزون خواهیم آورد؛ این پیمانه (برای عزیز مصر ، کار) آسانی است . |
قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَكُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ (66) (یعقوب) گفت :«هرگز او را با شما نمی فرستم؛ تا آنکه به نام خدا به من پیمان دهید که حتماً او را به نزد من باز خواهید آورد ، مگر اینکه قدرت از شما گرفته شود (و خود گرفتار آیید ) پس چون (تعهد و) پیمان استوار به او دادند ، (یعقوب) گفت :«خداوند بر آنچه می گوییم نگهبان است ». |
وَقَالَ يَٰبَنِيَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِي عَنكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ (67) و(همچنین به آنها) گفت:«ای پسران من ! از یک در وارد نشوید ، بلکه از درهای متفرق داخل شوید ، و(من) نمی توانم چیزی از (قضای) خداوند (که مقرر کرده است) از شما دفع کنم، حکم تنها از آن خداست ، بر او توکل کرده ام ، و (همه ی) متوکلان بر او توکل کنند. |
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغۡنِي عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِي نَفۡسِ يَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ (68) و چون به همان گونه که پدرشان به آنها دستور داده بود ، داخل شدند ،ـ (این کار) نمی توانست چیزی از (قضای) خداوند را از آنان دفع کند ــ جز حاجت (و خواهشی)در دل یعقوب که آن برآورده شد ، و بی گمان او علمی داشت که ما به آموخته بودیم ، ولیکن بیشتر مردم نمی دانند . |
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّيٓ أَنَا۠ أَخُوكَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ (69) و چون (برادران) بر یوسف وارد شدند ، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد ، (و) گفت: «بدون شک من برادر تو(یوسف) هستم ، پس ازآنچه آنها انجام می دادند ، اندوهگین مباش ». |
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَايَةَ فِي رَحۡلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا ٱلۡعِيرُ إِنَّكُمۡ لَسَٰرِقُونَ (70) پس هنگامی که بارهای آنها مهیا کرد ، جام (آبخوری پادشاه) را در بار برادرش گذاشت، سپس ندا دهنده ی ندا داد :«ای کاروانیان ، بدون شک شما دزد هستید». |
قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَيۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ (71) به طرف آنها رو کرده وگفتند : «چه چیز گم کرده اید ؟!» |
قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِكِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِيرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِيمٞ (72) گفتند : «پیمانه ی پادشاه را گم کرده ایم ، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (جایزه) دارد، و من ضامن این (وعده) هستم. |
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا كُنَّا سَٰرِقِينَ (73) گفتند :« به خداوند سوگند ، شما می دانید که ما نیامده ایم تا در این سرزمین فساد کنیم ، و ما (هرگز) دزد نبوده ایم ». |
قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن كُنتُمۡ كَٰذِبِينَ (74) (آنها) گفتند: «پس اگر دروغگو باشید؛ کیفرش چیست ؟» |
قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِي رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ (75) گفتند:«کیفر کسی که (آن پیمانه) در بارش پیدا شود ، پس خودش کیفر آن خواهد بود (که برده ی شما خواهد بود) ما این گونه ستم کاران را کیفر می دهیم ». |
فَبَدَأَ بِأَوۡعِيَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِۚ كَذَٰلِكَ كِدۡنَا لِيُوسُفَۖ مَا كَانَ لِيَأۡخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ ٱلۡمَلِكِ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ (76) پس شروع به (جست جوی) بارهای آنها ، پیش از بار برادرش پرداخت ، آنگاه آن را از بار برادرش بیرون آورد ، این گونه برای یوسف چاره اندیشی کردیم ، او (هرگز) نمی توانست در آیین پادشاه برادرش را بگیرد ، مگر آنکه خدا بخواهد ، درجات هرکس را بخواهیم بالا می بریم ، و بالاتر از هر صاحب علمی ، دانا تری است . |
۞ قَالُوٓاْ إِن يَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ يُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّكَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (77) (برادران) گفتند :«اگر او دزدی کرده است (تعجب ندارد)؛ برادرش (نیز) پیش از این دزدی کرده بود ، پس یوسف آن (سخن) را در دل خود پنهان داشت ، و برای آنها آشکار نکرد ، (در دل خود) گفت :«شما از نظر منزلت بدترین (مردم) هستید ، و خداوند به آنچه توصیف می کنید ، آگاه تراست ». |
قَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَيۡخٗا كَبِيرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَكَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ (78) گفتند :«ای عزیز ! همانا او پدر پیری دارد ، (که از دوری او سخت ناراحت می شود) لذا یکی ازما را به جای او بگیر ، بی گمان ما تو را از نیکو کاران می بینیم ». |
قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ (79) (یوسف) گفت : «پناه بر خدا ، که ما جز آن کسی که کالایمان را نزد او یافته ایم،(دیگری را) بگیریم ، بی گمان در آن صورت ستم کار خواهیم بود » . |
فَلَمَّا ٱسۡتَيۡـَٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِيّٗاۖ قَالَ كَبِيرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاكُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَيۡكُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِي يُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِيٓ أَوۡ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ لِيۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ (80) پس چون (برادران) از او نامید شدند ، نجوا کنان به گوشه ای رفتند ، (برادر) بزرگشان گفت :«آیا نمی دانید که پدرتان از شما به نام خدا پیمان (استوار) گرفته است وپیش از این (نیز) در باره ی یوسف کوتاهی کرده اید؟! پس من هرگز از این سرزمین (مصر) بیرون نمی شوم ، تا پدرم به من اجازه دهد ، یا خداوند درباره ی من داوری کند ، و او بهترین داوران است . |
ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيكُمۡ فَقُولُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا كُنَّا لِلۡغَيۡبِ حَٰفِظِينَ (81) (شما) به سوی پدرتان باز گردید ، و بگویید :«ای پدر جان ! بی گمان پسرت دزدی کرد، و ما جز به آنچه می دانستیم گواهی ندادیم ، و ما از غیب آگاه نبودیم . |
وَسۡـَٔلِ ٱلۡقَرۡيَةَ ٱلَّتِي كُنَّا فِيهَا وَٱلۡعِيرَ ٱلَّتِيٓ أَقۡبَلۡنَا فِيهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ (82) و از(مردم) شهری که در آن بودیم ، و از کاروانی که با آن بودیم بپرس ، و بدون شک ما راستگو هستیم ». |
قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِيلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَنِي بِهِمۡ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ (83) (یعقوب) گفت: «(حقیقت چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما ، کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است؛ پس (کار من) صبر جمیل است ، امید است خداوند همه ی آنها را به من باز گرداند ، بی گمان او دانای حکیم است ». |
وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَٱبۡيَضَّتۡ عَيۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ كَظِيمٞ (84) و از آنها روی بر گرداند وگفت: «افسوس بر یوسف» و چشمان او از اندوه سفید شد ، در حالی که (سرشارازغم بود) اندوه خود را فرو می برد . |
قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوۡ تَكُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِكِينَ (85) گفتند :«به خدا سو گند ، پیوسته یوسف را یاد می کنی ، تا آنکه سخت بیمار گردی یا بمیری ». |
قَالَ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ (86) (یعقوب) گفت: «من شرح غم و پریشانی خود را تنها به خدا می گویم ، (و به سوی او شکایت می برم) و از (سوی) خدا چیزهای می دانم که شما نمی دانید». |
يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَاْيۡـَٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيۡـَٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ (87) ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جست جو کنید ، و از رحمت خدا نامید نشوید ، چرا که جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نامید نمی شود ». |
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيۡهِ قَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡكَيۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَجۡزِي ٱلۡمُتَصَدِّقِينَ (88) پس چون (به مصر رفتند و) بر او(= یوسف) وارد شدند ، گفتند :«ای عزیز! به ما و خاندان ما سختی (و ناراحتی ) رسیده است،و(اینک) کالای نا چیز(واندکی) با خود آورده ایم؛ پس پیمانه را برای ما کامل کن ، وبر ما صدقه (و بخشش) کن ، بی گمان خداوند بخشندگان را پاداش می دهد ». |
قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ (89) (یوسف) گفت:«آیا دانستید با یوسف چه کردید ، هنگامی که نادان بودید ؟! » . |
قَالُوٓاْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ يُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِيۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ (90) (برادران ) گفتند:«آیا به راستی تو همان یوسفی ؟! ». (یوسف) گفت:«(آری) من یوسفم، و این برادر من است ، یقینا ً خداوند بر ما منّت گذاشت ، همانا هر کس پرهیزگاری کند و صبر نماید ، بی گمان خداوند پاداش نیکو کاران را ضایع نمی کند ». |
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَإِن كُنَّا لَخَٰطِـِٔينَ (91) (برادران) گفتند:«به خدا سوگند ، یقیناً خداوند تو را بر ما برتری داده ، و حقاً ما خطا کار بودیم » . |
قَالَ لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ (92) (یوسف ) گفت:« امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست ، خداوند شما را می آمرزد، و او مهربانترین مهربانان است». |
ٱذۡهَبُواْ بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِي يَأۡتِ بَصِيرٗا وَأۡتُونِي بِأَهۡلِكُمۡ أَجۡمَعِينَ (93) این پیراهن مرا ببرید ، وبر چهره ی پدرم بیندازید تا بینا گردد ، و همه ی خانواده ی خود را نزد من بیاورید ». |
وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِيرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ (94) و چون کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد (و حرکت کرد ) پدرشان (به اطرافیان) گفت:«یقیناً من بوی یوسف را میابم ، اگر مرا به کم عقلی نسبت ندهید ». |
قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَٰلِكَ ٱلۡقَدِيمِ (95) (آنها) گفتند :«به خدا سوگند، بی گمان تو در همان اشتباه دیرینه ات هستی ». |
فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ (96) پس چون بشارت دهنده آمد و آن (پیراهن) را برچهره او افکند ، نا گهان بینا شد ، گفت: «آیا به شما نگفتم که من از (سوی) خدا چیزهای می دانم که شما نمی دانید ؟! ». |
قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِـِٔينَ (97) گفتند :«ای پدر(جان) ما ! برای ما (در باره ی ) گناهانمان آمرزش بخواه ، بی گمان ما خطا کار بودیم ». |
قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ (98) (یعقوب) گفت:« به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم ، بدون شک او آمرزنده ی مهربان است » . |
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ (99) پس چون بر یوسف وارد شدند ، او پدر ومادرش را (در آغوش گرفت و) نزد خود جای داد و گفت :«(همگی) به مصر درآیید؛ اگر خدا بخواهد در امن (و امان) خواهید بود». |
وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِيٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِي مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٞ لِّمَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ (100) و پدر ومادر خود را بر تخت نشاند ، و (همگی) برای او به سجده افتادند ، و(یوسف) گفت:« ای پدرجان! این تعبیرخوابم است ، که از پیش دیده بودم ، پروردگارم آن را راست گرداند (و تحقق بخشید ) ، یقیناً به من نیکی کرد هنگامی که مرا از زندان بیرون آورد ، و شما را از آن بیابان (به اینجا) آورد ، بعد از آنکه شیطان میان من وبرادرانم (فتنه و) فساد کرد ، بی گمان پروردگارم به آنچه که می خواهد (تدبیر کند) باریک بین است ، همان او دانا ی حکیم است . |
۞ رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ (101) پروردگارا! (بهره ی عظیمی) از فرمانروایی به من عطا کردی ، و از علم (تأویل احادیث =)تعبیر خوابها به من آموختی ، پدید آورنده ای آسمانها و زمین ! تویی کار ساز من در دنیا و آخرت ، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما». |
ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ (102) (ای پیامبر!) این از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم ، و هنگامی که (برادران یوسف) بد اندیشی می کردند و تصمیم (قطعی )گرفتند ، تونزد آنها نبودی . |
وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ (103) و بیشتر مردم – و اگر چه (برایمان شان) حرص ورزی – مؤمن نخواهند بود . |
وَمَا تَسۡـَٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ (104) و تو بر این (دعوت) از آنها پاداشی نمی طلبی ، آن جز پندی برای جهانیان نیست . |
وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ (105) و چه بسا نشانه ای در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنارش می گذرند و از آن روی می گردانند. |
وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ (106) و بیشتر آنها به خداوند ایمان نمی آورند ؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند. |
أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِيَهُمۡ غَٰشِيَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِيَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ (107) آیا ایمن هستند از اینکه عذاب فراگیری از سوی خدا به سراغ آنها بیاید ، یا ناگهان قیامت به سراغشان آید ، در حالی که آنان بی خبرند . |
قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ (108) (ای پیامبر!) بگو:«این راه من است ، من با بصیرت (کامل) به سوی خدا دعوت می کنم، و کسانی که از من پیروی کردند (نیز چنین می کند ) و خداوند پاک ومنزه است ، ومن از مشرکان نیستم». |
وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ (109) و ما پیش از تو نفرستادیم ، جزمردمی از اهل قریه ها که به آنها وحی می کردیم ، آیا (مشرکان) در زمین سیر نکردند؛ تا ببیند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند، چگونه بود ؟! و یقیناً سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کردند ، بهتر است ، آیا نمی اندیشید؟! |
حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيۡـَٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ (110) (کافران پیوسته به انکار خود ادامه دادند) تا آنگاه که پیامبران (از قومشان) ناامید شدند، و (مردم) پنداشتند که به آنها دروغ گفته شده است، (در این هنگام) یاری ما به سراغشان آمد ، پس هر کس را که خواستیم نجات یافت ، و عذاب ما از قوم گنهکار را باز نخواهد گشت. |
لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ (111) یقیناً در داستانهایشان عبرتی برای خرد مندان است ، این (قرآن) سخنی نبود که (به دروغ) بافته شود ، بلکه تصدیق کننده ی کتابهای است که پیش از آن است ، و بیان کننده (و شرح) هر چیز است ، و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان می آورند. |